سلام بر تو، اى حسين!
سلام بر خط شفقگون كربلا كه خون تو را، اى
خون خدا، همواره بر چهره افق مىپاشد و
غروب هنگام، سرخى آسمان مغرب را به شهادت مىگيرد ، تا آن جنايت هولناك را هر چه
آشكارتر بنماياند و چشم تاريخ را بر اين صحنه هميشه خونين بدو زد.
اى حسين ... اى عارف مسلّح!
كربلاى تو، عشق را معنى كرد و انقلاب تو
اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور هميشگى در همه زمانها و زمينها بود.
اى حسين... اى شراره ايمان!
در بهت خاموشى و ترس، تلخابه فرياد را در
حلقوم شب ريختى و با نامردان تبهكار، مردانه در آويختى. عاشوراى تو، انفجارى از
نور و تابشى از حق بود كه بر «طور» انديشهها تجلى كرد و «موسى خواهان» گرفتار در
«تپه» ظلمت ظلم را از سرگردانى نجات بخشيد.
چه مىگويم؟... تو تاريخ را به حركت آوردى
و زبان زمان را به سرودن حماسههاى زيباى ايثار و جهاد و شهادت گشودى. لحظه لحظه
تاريخ را عاشورا ساختى و جاى جاى سرزمينها را كربلا...
خفته بوديم و بى خبر، اما تو اى «كشتى
نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندى و افسردگى يأسمان را به شور اميد مبدل ساختى
و از سكوت و درنگ و وحشت، به فرياد و هجوم و شجاعتمان رساندى و پاى كوفته و پر
آبله ما را، تا بام آگاهى و تا برج بيدارى فرا بردى. اى حسين! تو كلاس فشرده
تاريخى، كربلاى تو مصاف نيست، منظومه بزرگ هستى است، طواف است. پايان سخن، پايان
من است. تو انتهاى ندارى...